#فردا_بدون_من_پارت_24


"فضول بدبخت"







*********************************



من:"آرســـــــــــــام بدودیگہ دیرم میشہ ها"

آرسام:"اومدم باباچقدرغرمیزنی حالایہ ساعت مونده"

من:"اگہ توام مثل من هروقت میخواستی بری سرکلاست یہ مشکلی پیش میومدهمینطوری حساس میشدی"

بلاخره آرسام خان رضایت دادازتصویرخودش توآیینہ دل کند باهم سوارماشینش شدیموبعدیہ ربع رسیدم بعدازخداحافظی ازآرسام بایہ بسم اللہ واردمحوطہ دانشگاه شدموهنوزچهل دقیقہ تاشروع کلاس مونده بودچشم گردوندم تابچہ هاروببینم ولی هرچقدرگشتم پیداشون نکردم زنگ زدم بہ عرفانہ کہ گفت:

"بیاپشت بوفہ دانشگاه اونجاییم"

همونطرفی کہ گفت رفتم کہ دیدم نسبت بہ جاهای دیگہ خلوتتربود فقط کمی اونطرف تریہ اکیپ چندنفره دختروپسربودن رفتم پیش بچہ هابعداینکہ باهاشون دست دادم وسلام کردم مانتومودادم بالاوپیششون روزمین نشستم کہ مهدیہ گفت:

"ولی خداییش خیلی جیگره لامصب"

من:"کی؟"

آنیتا:"همون استادی کہ امروزباهاش کلاس داریم"

آهانی گفتم کہ عرفانہ گفت:

"چشماش سگ داره پاچہ میگیره،بدجوردخترکشہ،وای خدا"


romangram.com | @romangram_com