#فردا_بدون_من_پارت_23

آرسام:"بیچاره هاقراربودمراسمشون پارسال باشہ هااگہ پدربزرگ آنیت نمیمردهمہ چی حل بود"

النازبالحن شیطونی گفت:

"بہ هرحال بایدزودترجشنشونو برگزارکنن دیگہ"

عرفانہ :"واچرا؟"

الناز:"خُب هرچقدرطولش بدیداحتما ل اینکہ واسہ جشنشون تنهانباشن بیشتره"

کیارش باگیجی گفت :

"یعنی چی؟"

آرسام ضربہ ای بہ شونہ کیارش زدوبالبخندگفت:

"یعنی هرچی طولش بدیداحتمال اینکہ برادرزاده هاتم توجشن پدرمادرشون باشن بیشتره،آره داداش"

کیارش خندیدگفت :

"بہ نکتہ ی ظریفی اشاره کردیدا ازاین دیدبهش نگاه نکرده بودم"

همون لحظہ سفارشامونوآوردن کہ کیارش گوشیشوبرداشت کہ بہ سیاوش اینابگہ کہ بیان،باراولی کہ زنگ زد کسی جواب ندادبازم زنگ زدکہ این دفعہ جواب دادونمیدونم چی بہ کیارش گفت کہ ازخنده سرخ شدوگفت:

"خُب ببخشیدزنگ زدم بگم سفارشاروآوردن"

یہ ده دقیقہ ای منتظرشون موندیم کہ اومدن یہ نگاهی بهشون انداختمولبحندی زدم کہ آنیتااومدکنارم نشستوگفت:

"هاچیہ؟بہ چی میخندی؟"

سرموبهش نزدیک کردموآروم گفتم:

"رژقبلیت خوشرنگتربود "

آنیتادهنشوبازکردکہ چیزی بگہ ولی سریع منصرف شدوحرصی گفت:

romangram.com | @romangram_com