#فردا_بدون_من_پارت_159
مهدیہ:"وای آرامو بچم ازخجالت سرخ شده"
درمونده نگاهی بہ کیارش کہ بااخم بہ دستای حلقہ شده اهورادوربازوم خیره شده بودم انداختم کہ باسنگینی نگاهم خیره بہ چشمام گفت:
"خیل خُب جمع وجورکنیدکہ حرکت کنیم سہ تاماشین همراهمونو هرکی هرجاراحت تره بره"
آنیتا:"منکہ باماشین آرام میام "
مهدیہ:"منم همینطوری توچی عِری؟"
عرفانہ:"منم باشمام دیگہ"
الناز:"پس منم باماشین آرام میام"
عصبی سرمو آوردم بالا خیره شدم بهش کہ بیخیال نگاهی بهم انداختو گفت :
"آرام بروماشینتوبیاردیگہ"
پوف حرصیی کشیدم رفتم ماشینو ازپارکینگ بیرون آوردم کہ آنیتا سریع وسایلشوانداخت توصندوق ودرماشینوبازکردواومد جلو مهدیہ ام رفت عقب وپشت من نشست بعدش النازاومدو بعداون عرفانہ نگاهی بہ ماشین اهورا انداختم کہ دیدم آرساموعرشیاوپانتہ آم توماشین اونن بقیہ بچہ هام توماشین کیارش بودن
اهورابایہ تک بوق حرکت کرد ومنم پشت سرش حرکت کردم عصابم بہ شدت داغون بود ازیہ طرف بخاطر کارای اهورا ،ازطرفیم بخاطرپرویی
النازوقتی بہ رفتاراش فکرمیکردم دهنم ازاین همہ پرروییش بازمیموند
عرفانہ:"چیہ خانوم راننده چرااخمات توهمہ؟"
مهدیہ:"راست میگہ چیزی شده؟"
من:"چیزی نیست فقط یکم سرم درد میکنہ"
مهدیہ روبہ آنیتا گفت:
"آنیت یہ آهنگ قرداربزارحال کنیم"
چشم ازشون گرفتم وبہ جاده خیره شدم همون لحظہ صدای کرکننده آهنگ اومد چشم غره ای واسہ آنیتا رفتم کہ بیتوجہ بهم شیشہ ماشینوداد پایین از ماشین آویزون شدو شروع کردبہ دست زدن قردادن مهدیہ وعرفانہ ام کارآنیتاروتکرارکردن فقط النازبود کہ بیتوجہ بہ اونا باگوشیش ورمیرفتوگاهیم نگاهی بہ اون دیوونہ هامیکردبعضی ازاخلاقاش مثل خودم بود بخاطرهمین بودکہ یہ زمانی بهترین دوستم بودواونوخواهذم میدونستم ،ماشین کیارشم اومدبغل ماشین ماسیاوشم مثل زن دیوونش ازماشین آویزون شد شروع کردبہ قردادان نگاه دیگہ بہ سیاوش انداختم ولبخندکوچیکی زدم بچہ این دوتا آتیش پاره میشہ
romangram.com | @romangram_com