#فردا_بدون_من_پارت_158


باآرسام تاساعت دوحرف زدیم و من سعی کردم اسم کسیوکہ دوست داره روبفهمم ولی هرکاری کردم بهم نگفت کہ نگفت آخرشم بیخیالش شدمو گرفتم خوابیدم

آرسام:"آرام آماده شدی؟"

من:"فقط یکم مونده یہ لحظہ صبرکن"

آرسام:"بدودیگہ خواهرمن همہ بچہ هابیرون منتظرن"

رژمومحکم روی لبم کشیدم وهمونطورکہ لباموبهم میمالوندم ازاتاق اومدم بیرونوگفتم:

"من حاضرم بریم"

آرسام دستہ چمدونوگرفت ودنبال خودش کشیدمنم ساک کوچیکہ اونوبرداشتم بعدمطمئن شدن ازبستہ بودنہ شیرای گاز وآب دروکیلیدکردم وازخونہ زدم بیرون

سیاوش:"بہ بہ چہ عجب خانوم تشریف آوردن "

اهورا اومد کنارمو همونطورکہ منومیکشیدتوبغلش گفت:

"عِہ داداش سیا اذیت نکن خانوممو"

باحرص خواستم هلش بدم کہ خیلی نامحسوس گفت:

"حواستوجمع کن پانتہ آم اینجاس"

تازه فهمیدم موضوع چیہ آروم ازم جداشد کہ یہ لبخندمسخره تحویلش دادم وروبہ بقیہ بلندسلام کردم همشون جوابودادن ولی کیارش بدجورسگرمہ هاش توهم بود

عرفانہ:"میگما آرام چیکارمیکردی دوساعتہ مارومعطل کردی"

تاخواستم چیزی بگم اهورا گفت:

"عرفانہ چیکارداری خانومموداشت واسہ من خوشگل میکرد "

سیاوش اوه کشداری گفت ومنم باحرص پلی ظاهرا عاشقانہ خیره شدم بہ اهورا کہ یہ لبخندشیطون رولباش بود،آرسام ومهدیہ نگاهی بہ من کہ مطمئنا ازخشم قرمزشده بودم انداختن وریزخندیدن


romangram.com | @romangram_com