#فردا_بدون_من_پارت_156
"خُب آقاکیارش شجاعت یاحقیقت؟"
اهوراباغرورگفت:
"من کہ مثل شمادخترا ترسونیستم ،شجاعت!"
مهدیہ:
"کہ اینطور،باشہ آرام لطفا کیارش وببرتواتاق وآرایشش کن ویہ لباس خوشگل بهش بده بپوشہ "
همہ زدن زیرخنده ولی کیارش بهت زده مهدیہ رونگاه میکردبعدچندثانیہ عصبی گفت:
"یہ چیزدیگہ بگو من نمیزارم آرایشم کنید"
مهدیہ:"همین کہ گفتم"
سیاوش:"خودت شجاعتوانتخاب کردی داداش نمیشہ کاریش کرد"
اهورا:"راست میگہ برواگہ خوشگل شدی شایدباهات ازدواج کردم"
اهورا اخمی کردوتاخواست چیزی بگہ ازجام بلندشدم ودستشوگرفتمومحکم کشیدم کہ ازجاش بلندشد،باتعجب بهم خیره شد کہ رفتم پشتشو همونطور کہ هلش میدادم سمت اتاق آنیتاوسیاوش روبہ بچہ هاگفتم:
" آرایشش غلیظ باشہ؟"
آنیتا:"آره فکرکنم خیلی بهش بیاد"
دراتاقوبازکردم و روی صندلی میزآرایش آنیتانشوندمش
کیارش:"آرام بیخیال شوجون کیا"
من:"نوچ نوچ نمیشہ خودت انتخاب کردی میتونستی حقیقتوانتخاب کنی "
کیارش:"اصلامن غلط کردم بیخیال آرام"
romangram.com | @romangram_com