#فردا_بدون_من_پارت_155



سیاوش:"من میگم شجاعتوحقیقت بازی کنیم،نظرتون؟"

سیاوشوآنیتا بخاطراینکہ آرسامم اومده بودهمہ رودعوت کرده بودن خونشون همہ اومدن بودن حتی شهاب والنازنگاه های گہ وبیگاه شهاب دیوونم کرده بودباصدای سیاوش چشم ازالنازکہ داشت ازپیشنهادسیا استقبال میکردگرفتم بہ سیاوش چشم دوختم

سیاوش:"توچی میگی آرام همچی بہ توبستگی داره نصف بچہ هامیگن آره نصف دیگشونم میگن نہ"

من:"خیلی وقتہ بازی نکردیم!"

سیاوش:"این یعنی آره دیگہ"

سری بہ معنای تاییدحرفش تکون دادم ،یہ حلقہ بزرگ درست کردیم وآنیتاازآشپزخونہ بایہ بطری کوچیک اومدوکنارسیاوش نشست بطری وچرخوندکہ سرش افتادطرف النازوتهش عرفانہ

عرفانہ:"شجاعت یاحقیقت؟"

الناز:"اووم ،حقیقت"

عرفانہ کمی فکرکردوگفت:

"مشکل تو و آرام سرچیہ؟"

النازسرشوانداخت پایینوچیزی نگفت کہ سیاوش گفت:

"بگودیگہ"

همہ باکنجکاوی ومنم باحرص زل زده بودیم بہ النازکہ گفت:

"چیزه... من باآرام مشکل ندارم اونہ کہ بامن مشکل داره دلیلشم نمیدونم "

پوزخندصداداری زدم وباحرص بهش خیره شدم کہ سرشوانداخت پایین

ایندفعہ النازبطری و چرخوندکہ سرش افتادطرف کیارشوتهشم مهدیہ

مهدیہ بالحن موزیی گفت:

romangram.com | @romangram_com