#فردا_بدون_من_پارت_154


- آرسام:"بلــــــــہ ولی کیہ کہ قدربدونہ؟"

- من:"خودخودم"

- آرسام:"راستی آرام شادی بااون پسره چی بوداسمش آهاکیریس ازدواج کرد؟"

- من:"آره ولی قراره یہ جشن بزرگ اینجام بگیرن،ببینم آرسام توهنوزبہ شادی فکرمیکنی؟"

- آرسام:"نہ الان بہ یکی دیگہ فکرمیکنم"

- باچشمای گردشده گفتم:

- "چی؟ جدی؟"

- آرسام:"آره شادی واسہ من مثل آنیتاوعرفانس الان یہ دخترخوشگل وشیطون فکرمودرگیرکرده"

- من:"اوه من میشناسمش؟"

- آرسام:"من خیلی خستم میرم بخوابم بابت قهوه ام ممنون"

- من:"خواهش خوب بخوابی"

- وقتی اینطورمیپیچوندیغنی قصدگفتن نداره

- منم رفتم تواتاقم کہ جزوه هاموبخونم ولی همش ماشیتم میومدتوی ذهنم دیدم اینجورنمیشہ بیخیال درس خوندن شدموزفتم کمک عزیز

- بعدناهارآرسام ومجبورکردم بریم باماشینم یہ دوری بزنیم وقتی پشت فرمون نشستموماشینووشن کردم خیلی ترسیدم ولی باحرفای آرسام آروم شدمودوباره شدم همون آرام مسلط سابق تاشب توخیابوناچرخیدیم وبعدش واسہ شام رفتیم رستوران آخرشم برگشتیم خونہ

-

-




romangram.com | @romangram_com