#فردا_بدون_من_پارت_153
عزیزبعدتموم شدن حرفاش رفت آشپزخونہ
من:"عجبـــــا!"
آرسام آروم خندیدوگفت:
"ازاین بہ بعدآب بخوری عزیزبهم خبر میده"
رفتم توآشپزخونہ واسہ آرسام قهوه درست کردم
من:"عزیزکمک نمیخوای؟"
عزیز:"نہ دختم توکی بهم کمک کردی کہ دومین بارت باشہ بروپیش داداشت"
باحرص سینی حاویہ قهوه روبردم واسہ آرسام
آرسام:"ایـول آدم شدیاقبلاازاین کارانمیکردی فکرکنم عزیزآدمت کردم"
زدم پشت گردنشوگفتم:
"بیخیال عزیز،میگماآرسام؟"
آرسام:"جونم چی میگی؟"
من:"فکرنمیکردم واسم ماشین بگیری باخودم میگفتم حتمانخواستی پیش اهوراضایع شی گفتی واست میخرم"
- آرسام:"بَــــــــہ مثل اینکہ توهنوزداداش گلتونشناختیااگہ یکم دیرشدبخاطراین بودکہ طول کشیدباباروراضی کنم بعدشم میخواستم باپول خودم واست ماشین بگیرم"
- لبخندی بہ روش پاشیدموگفتم:
- "خیلی غافلگیرشدم"
- آرسام:"خُب مااینیم دیگہ،میخواستم وقتی میخوای بیای شمال باماشین خودت بیای"
- من:"اوه چہ داداش خوبی دارم من"
romangram.com | @romangram_com