#فردا_بدون_من_پارت_148


.

بااحساس اینکہ دستی لای موهام حرکت میکنہ تکونی خوردم کہ صدای کیارشوشنیدم

کیارش:"آرامی نمیخوای بیدارشی خانومی ساعت هفتہ ها"

بالحن خواب آلودی گفتم:

"هوووم چقدرخوابیدماچرازودتربیدارم نکردی؟"

کیارش:"مگہ مامان میزاشت نزدیک اتاق بشم همش میگفت بچم خستہ بوده بیدارش نکنیا،الانم رفتہ خونہ خالم وگرنہ بازم نمیتونستم بیدارت کنم "

بہ لحن پرحرصش خندیدم کہ گفت:

"نظرت چیہ بریم بیرون بگردیم؟"

من:"شامم بیرون بخوریم؟"

کیارش:"بخوریم"

ازاونجایی کہ لباسام تواتاق سیاوش بودهمونطورکہ ازاتاق کیارش بیرون میرفتم گفتم:

"پس من میرم حاضرشم توام زودی آماده شو"

بعداینکہ هردومون حاضرشدیم ازعموکیانوش خدافظی کردیم رفتیم بیرون کلی بیرون چرخ زدیم وآخرشم رفتیم غذاخوردیم وبعدش کیارش منورسوندخونہ ی خودمم البتہ کلی اصرارکرد بریم خونہ ی خودشون ولی قبول نکردم

****************************************

داشتم جزوه هامومرورمیکردم کہ باصدای زنگ دربی حوصلہ ازاتاقم خارج شدم بادیدن تصویرکیارش بدون زدن حرفی دروبازکردم دستی بہ موهام کشیدموجلوی درواحدم منتظرش موندم

کیارش:"سلام آرام خانوم مهمون نمیخوای؟"

من:"سلام راستشوبخوای نہ!"


romangram.com | @romangram_com