#فردا_بدون_من_پارت_149
کیارش:"همیشہ از رک بودنت خوشم میومدولی الان مهم نیست توچی میخوای مهم اینہ کہ من اومدم امانتیہ آرساموبهت برسونم"
باتعجب گفتم:
"چی؟ کدوم امانتی؟"
کیارش:"برویہ چیزی بپوش بریم بیرون بهت میگم"
من:"اوه بیخیال کیارش من حوصلہ ی بیرون اومدن ندارم توبیاتو"
کیارش:"حوصلہ ندارمودرس دارمواین حرفانداریم همین کہ گفتم"
بعدتموم شدن حرفش من هل دادتو وگفت:
"تاده دقیقه دیگہ آماده باش منم نمیام توهمینجامنتظرم"
پوفی کشیدم وبااخم درحالی کہ پای راستمومحکم بہ زمین میکوببسدم گفتم:
"کیاحوصلہ بیرون اومدن ندارم"
کیارش:"زودباش حاضرشومطمئن باش خیلی خوشحال میشی"
رفتم تواتاقمومانتوشلوارموپوشیدمویکمیم آرایش کردم بعدزدن عطرم نگاهی ازآینہ بہ خودم انداختم وبعدازمطمئن شدن ازسرووضعم ااتاق خارج شدم کہ دیدو کیارش درحالی کہ یہ لبخندکوچولورولباشہ بہ صفحہ ی گوشیش خیره شده ،اوم یعنی بہ چی خیره شده؟ آروم آروم نزدیکش شدم اینقدرمحوگوشیش بودکہ اصلامتوجہ من نشد سرموبردم نزدیکترکہ صفحہ ی گوشیشوببینم کہ یهوگوشیش وگذاشت توجیبشو گفت:
"حاضرشدی فضول خانوم؟"
پشت چشمی واسش نازک کردم وگفتم:
"میبینی کہ فضولم اون داداش بیریختتہ"
کیارش:"بہ سیاوش میگم بهش گفتی بیریخت!"
همونطورکہ درواحدموقفل میکردم گفتم:
"خُب بگومگہ ازش میترسم"
romangram.com | @romangram_com