#فردا_بدون_من_پارت_144
"مــــــــــامــــــــــــان، شماکہ بیشترحرف زدید!"
همونطورکہ داشتیم میرفتیم سمت هالشون خالہ گفت:
"کوفت مامان وقتی میگم توبیشترحرف زدی یعنی توبیشترحرف زدی "
کیارش پووفی کشیدوچیزی نگفت،بادیدن عموکیانوش کہ سرش توروزنامہ بودومثل هروقت دیگہ کہ غرق روزنامہ میشدحواسش بہ هیجاوهیچ چیزنبود بالبخندرفتم طرفشودستاموگذاشتم روچشماش
عموکیانوش دستشوگذاشت رودستامو همونطورکہ آروم نوازششون میکردگفت:
"این دستافقط میتونہ واسہ آرام خانوم بی معرفت باشہ"
دستاموازروچشماش برداشتم وگفتم:
"عِہ عموچرابی معرفت"
لبخندی زدوگفت:
"سلامت کوبی ادب"
من:"اوه ببخشیدگشنم بودخوردمش سلام عموجونم"
عموکیانوش:"سلام دخترگلم چہ عجب یادت اومدیہ عموییم داری ویہ سربهمون زدی "
کیارش:"اهــــم اهـــــم سلام باباجان بازاین آرام ورپریده اومدمارویادت رفت منم اینجاما یہ نگاه بہ منم بنداز"
عموکیانوش:"علیک سلام پسرحسودم تاوقتی آرام هست تودیگہ بہ چشم نمیای کہ"
باچشمای گردشده گفت:
"بالاخره بهم ثابت شدسرراهیم"
عموکیانوش:"خُب بهتریہ روزی بایدمیفهمدی دیگہ"
romangram.com | @romangram_com