#فردا_بدون_من_پارت_128

شهاب:"آرام دیگہ بهتره بریم"

سری تکون دادم وبعدخدافظی ازبچہ هاسوارماشینش شدیم توراه شهاب چیزی نمیگفتو فقط باحرص فرمونوفشارمیدادخیلی ازاین اخلاقش خوشم میومدشهاب هروقت عصبی میشدتاآروم نمیشدحرفی بهم نمیزدمیگفت میترسم چیزی بگم کہ ناراحتت کنہ ،وقتی رسیدیم اون کافی شاپی کہ همیشہ باشهاب میومدیم درست سرجای همیشگیمون نشستیم یہ لحظہ فکرکردم هیچ مشکلی باشهاب ندارم لبخندی زدم کہ شهاب گفت:

"وقتی هنوزبایادگذشتہ لبخندمیزنی یعنی اونقدرام کہ وانمودمیکنی ازم متنفرنیستی"

سریع خودموجمع وجورکردم وگفتم:

"حرفتوبزن"

شهاب:

"ببین آرام...."

باتموم شدن حرفای شهاب باناراحتی وعصبانیت ازکافی شاپ زدم بیرون،وقتی بہ حرفای شهاب فکرمیکردم میدیدم کمی حق داره ولی نہ اونقدری کہ بتونم ببخشمش باصدای آرام آرام گفتن شهاب برگشتم طرفشوگفتم:

"شهاب تنهام بزار"

قدمی بہ جلوبرداشتم ولی دوباره برگشتم طرفشوادامہ دادم

"شهاب حرفای امروزت هیچیوعوض نکردونمیکنہ جز این اینکہ بهم ثابت کردیہ آدم بی عرضہ ای وکاری خوبی کردم کہ ازت جداشدم"

ازشهاب جداشدم ورفتم پارکی کہ اون نزدیکیابودوروی نیمکتی نشستم

وهمونطورکہ بازی بچہ هارونگاه میکردم بہ حرفای شهاب فکرمیکردم،برای بارهزارم گوشیم زنگ خوردکہ برش داشتم وجواب دادم

من:"بلہ؟"

یہ چندلحظہ صدایی نیومدولی بعدش صدای عصبی ونگران کیارش توگوشیم پیچید

کیارش:"آرام خوبی؟"

من:"خوبم"

کیارش:"آخہ من بہ توچی بگم چرااون بی صاحابتوجواب نمیدی آخہ اون شهاب الدنگم کہ گوشیش خاموشہ اصلاایناروولش کن میدونی ساعت چنده؟"

romangram.com | @romangram_com