#فردا_بدون_من_پارت_126

مهدیہ:"ماکہ خودمون ازتومیگیریم"

جزوموازکیفم درآوردم ودادم بہ عرشیاکہ تازه یادفحشایی کہ روش نوشتم افتادم ،خواستم برم کہ آنیتاگفت:

"آرام اگہ کیارش گفت چرانیومدی چی بگم؟"

من:"بگوباشهاب قرارداشت"

همشون داشتن بابهت نگاهم میکردن

آنیتا:"باشهاب؟شهاب خودمون؟"

من:"آره"

عرفانہ:"الان شهاب بیرون دانشگاه منتظرتہ؟"

من:"آره"

عرفانہ:"پس من میرم پیشش"

وباقدمای بلندکہ بی شباهت بہ دوییدن نبودازمادورشدعرشیام باحرص خیره شدبهش همونطورکہ داشتیم میرفتیم رفتم کنارعرشیاگفتم:

"اینقدرحرص نخور"

عرشیا:"عرفانہ خیلی بااون پسره شهاب صمیمیہ و..."

نزاشتم حرفشوادامہ بده وگفتم:

"واین موضوع تورواذیت میکنہ درستہ؟"

عرشیا:"کاملا"

من:"خُب نمیخوادناراحت بشی چون عرفانہ اونومثل برادرش میدونہ شهابم عرفانہ رومثل خواهرش "

پووفی کشیدوچیزی نگفت منم ازش فاصلہ گرفتم و بامهدیہ وآنیتا همقدم شدم

romangram.com | @romangram_com