#فردا_بدون_من_پارت_124
مهدیہ:"آرام فکرنکن نفهمیدما ازوقتی کہ برات اس ام اس اومدتوفکری چتہ؟"
من:"هیچی شب بخیر"
بدون اینکہ بزارم چیزی بگہ ازآشپزخونہ زدم بیرون کہ صدای زنگ گوشیم اومدرفتم توهال کہ دیدم اهوراداره بہ صفحہ ی گوشیم نگاه میکنہ بااخم گوشیموبرداشتم کہ صاف سرجاش نشست نگاهی بہ گوشیم کردم کہ دیدم شمارش آشنانیست دودل بودم کہ جواب بدم یانہ کہ اهوراگفت:
"میخوای بده من جواب بدم"
من:"لازم نکرده"
تماسومتصل کردم وهمینطورکہ میرفتم طرف پلہ ها گفتم:
"بلہ؟"
باصدای شهاب عصبانی سرجام وایستادم
شهاب:"سلام آرامم"
من:"چی میخوای؟"
شهاب:"آرام میخواستم قرارفرداروبهت یادآوری کنم"
من:"یادم نمیادباهات قراری گذاشتہ باشم"
شهاب:"داری عزیزم،ببین آرام فرداکلاست ساعت سہ تموم میشہ همون موقع میام دنبالت باشہ ؟بایدیسری چیزاروبهت بگم آرام خواهش میکنم من بایدباهات حرف بزنم"
من:"باشہ"
تماسوقطع کردم نفس عمیقی کشیدم خواستم برم اتاق مهدیہ کہ کیلیپسم ازسرم افتاداَه بدیہ موهای لخت همینہ هیچ جوری نمیشہ جمعش کردبرگشتم کیلیپسموبردارم کہ دیدم اهوراپشت سرمہ کیلیپسموبرداشتم بااخم بهش گفتم :
"حرفاموگوش میکردی"
متقابلااخمی کردوگفت:
"چرافکرمیکنی اینقدرمهمی کہ وقتموبخاطرت تلف کنم"
romangram.com | @romangram_com