رمان فردا بدون من

#فردا_بدون_من_پارت_120

مهدیہ:"اَه دختره عوضی هممونواسکل کرده بود"

نیم ساعت بعدپانتہ آ درحالی کہ موهاشو اتوکشیده بودوصافہ صاف کرده بودباآرایش نسبتاغلیظی باعشوه ازکنارمنومهدیہ ردشدوپیش اهورانشست،وقتی ازجلوم ردشداحساس کردم بوی بدی میده صورتموجمع کردموبرگشتم طرف مهدیہ کہ دیدم بایہ لبخندگنده خیره شده بہ اهوراوپانتہ آ حتماکارمهدیہ اس،آروم درگوش مهدیہ گفتم:

"چیکارکردی؟"

مهدیہ:"عطرشوخالی کردم یہ چیزبدبو ریختم توش"

من:"چی؟"

مهدیہ:"یہ رازه سیاوش گفتہ بہ کسی نگم"

باتعجب گفتم:

"سیاوش خودمون؟"

مهدیہ:"آره،اینقدرسوال نپرس کہ صحنہ های باحالوازدست میدیم"

بہ اون دوتانگاه کردم کہ دیدم اهوراهرلحظہ صورتش جمع میشہ آخرشم طاقت نیاوردوگفت:

"پانتہ آ حس میکنم یہ بوی خاصی میدی"

پانتہ آ بیشترخودشوبہ اهورانزدیک کردوگفت:

"چطور؟خوشت اومد عشقم"

اهورایهوازجاش بلندشد،کنارمهدیہ نشست وبایہ نفس عمیق گفت:

"پانتہ آ بایدبری حموم بوی خیلی بدی میدی"

پانتہ آ :"ولی من عطرهمیشگیم وزدم" اهورااول نگاه مشکوکی بہ من انداخت کہ ریلکس زل زدم بهش چشم ازمن گرفتوبہ مهدیہ خیره شدکہ خیلی ضایع برگشتوبہ دور وبرش نگاه کرد اهوراکلافہ نفسشوبیرون فرستادوبہ پانتہ آ گفت:

"توکہ هنوزاینجایی برودیگہ"

پانتہ آ بابغض نگاهش کردکہ گفت:

romangram.com | @romangram_com