#فردا_بدون_من_پارت_112
من:"هیچی"
ازپیششون فاصلہ گرفتم کہ مهدیہ باغرغراومدپیشموگفت:"اسکلم کردی"
خواست بره بشینہ سرجاش کہ دستشوگرفتم ونزاشتم ،باچشم وابروبہ اهوراوپانتہ آ اشاره کردم کہ باکنجکاوی بهشون خیره شد
پانتہ آ نوشابہ روبرداشت وهمین کہ درشوبازکردکل نوشابہ بافشاراومدبیرونوهمش رواون دوتاخالی شد پانتہ آجیغی کشیدو اهورام ازحرص زیادی چندثانیہ چشماشوبست ،مهدیہ ام کہ مات اون دوتاشده بودوهیچ حرکتی نکردباقدمای اروم رفتم کناراهوراوگفتم:
"امردیگہ ای نداری قورباغہ زشت"
یهوازجاش بلندشدباصورتی کہ ازشدت عصبانیت قرمزشده بوروبروم وایستادفاصلمون خیلس کم بوددروغ چرایکم ترسیدم ،اهوراباازلای دندونای کلیدشدش غرید:
"سعی ک کاری بہ کارم نداشتہ باشی جوجہ"
حتی نزاشت جوابشوبدم باقدمای محکم وبلند ازپلہ ها بالا رفت....
باصدای آلارم گوشیم بزورازخواب بیدارشدمو بادستم مهدیہ روکہ بغلم غرق خواب بودوتکون دادم کہ تکون آرومی خوردصدایی مثل هووم ازخودش درآوردبازم تکونش دادم کہ کلافہ سرشوآوردبالاگفت:
"هان چیہ؟"
باصدای خواب آلودی گفتم:
"مهدی پاشوساعت چهارصبحہ وقت اجرای نقشہ ای کہ کشیدیہ"
یهوسرجاش نشستوگفت:
"آره آره پاشووسایلوآماده کن بریم"
بعدشستن دست وصورتمون وسایل موردنیازمونوجمع کردیم قبل اینکہ ازاتاق بریم بیرون گفتم :
romangram.com | @romangram_com