#فردا_بدون_من_پارت_106
همون لحظہ مهدیہ اومدتووکف دستاش محکم کوبوندبهموباصدای بلندی گفت :
"عملیات باموفقیت انجام شد"
انگشت اشارموبہ نشونہ هیس روی لبم گذاشتم کہ ساکت شد
بابا:"دخترم صدای کی بود؟کجایی؟ "
من:"صدای مهدیہ اس بابا،مامان باباش رفتن مسافرت منم اومدم پیشش کہ نہ من تنهاباشم نہ اون"
بابا،باعصبانیت گفت:
"ازاین بہ بعدهروقت خواستی بری خونہ ی این دوستت بہ منم خبرمیدی فهمیدی؟"
من:"بابامهدیہ ایناازنظرآرسامم تاییدشدن"
بابا:"همین کہ گفتم ،ارام آرسام میخوادباهات صحبت کنہ ازمن خدافظ"
مهدیہ اومدکنارم نشست وگوششوچسبوندبہ گوشیم
من:"نہ خدافظ بابایی"
توفکرحرفای بابابودچراهمچین کردآخہ باصدای آرسام ازفکربیرون اومدم
آرسام:"سلام فسقل من"
من:"سلام هرکولم"
آرسام:"چطوری خواهری؟"
من:"خوبم توچطوری؟"
آرسام:"خوب نیستم"
romangram.com | @romangram_com