#فردا_بدون_من_پارت_102


آقارضا:"خُب خانوم بروبہ زیوربگوبیادایناروجمع کنہ خودتم بروآماده شووسایلا روچک کن کہ بریم"

آرزوجون:"نمیشہ فردابریم؟"

آقارضا:"نہ عزیزم برو"

آرزوجون باشہ گفتو ماهم پاشدیم بریم کہ دیدم اهورا برخلاف جهت مارفت سمت دیگہ ی باغ

من:"مهدی این پسرعموی عطیقت کجامیره؟"

مهدیہ:"اهورابعدغذاتوباغ قدم میزنہ"

من:"مهدی ماهم بریم یہ گشتی بزنیم دلم میخوادباغتونوببینم"

مهدیہ:"باشہ فقط من یہ لحظہ برم پیش اهوراکارش دارم"

باشہ ای گفتم کہ بادوبہ طرفی کہ اهورارفتہ بودآروم آروم بہ همون سمت رفتم کہ باصدای جیغ مهدیہ سرجام خشک شدم پشت سرشم صدای فریااهورا اومدکہ مهدیہ روتهدیدمیکرد

اهورا:"بگیرمت فاتحت خوندس"

قدماموتندکردم کہ برم ببینم چی شده کہ یهومهدیہ مثل برق ازکنارم ردشدسرموبرگردوندم وگفتم:

"مهدی چیشده؟"

جوابمونداد،فقط میدوییدتامبادااهورابهش برسہ سرموبرگردوندم کہ برگشتن هماناوپهن زمین شدنم همان،اهورام افتادروم جیغی آرومی ازدردکشیدمو چشماموچندثانیہ بستم چشماموبازکردموباحرص بہ چشمای قهوه ای کہ زل زده بودتوچشمام نگاه کردم ،یکم همونطورنگاهش کردم بلکہ ازروبره وازروم پاشہ دیدم نہ بابااین عین خیالشم نیست

من:"جات خوبہ؟"

باگیجی گفت:

"هان؟"

من:"میگم جات خوبہ ؟چیزی کم وکسری نداری؟"


romangram.com | @romangram_com