#فردا_بدون_من_پارت_101

مهدیہ:"کی بابا؟آخہ کدوم فامیلمون شبیہ آرامہ؟"

اهورا:"آره عموفکرنکنم فامیلی شبیہ ایشون داشتہ باشیم فامیلای ماهمہ خوشگلن"

پسره ی عوضی ،میخواست بگہ من زشتم؟سوسک چندش

آقارضا:"یکی ازفامیلای دورمونہ شمانمیشناسیدش"

مهدیہ آهانی گفت ودوباره همہ مشغول شدیم چنددقیقہ گذشت ولی من بازم سنگینیہ نگاه کسیوحس میکردم کلافہ سرموآوردم بالاکہ باآرزوجون چشم توچشم شدم وقتی دیدمتوجهش شدم سریع سرشوانداخت پایینوباغذاش مشغول شد نگاه های آرزوجون تاآخرغذام همراهم بودهمچنین نگاه های موشکافانہ اهورابہ منوآرزوجون واقعاعصبی شدم واقعاسختہ دوتاچشم کل حواسشون بهت باشہ غذامم کہ

کوفتم شدهیچی ازمزش نفهمیدم

من:"ممنون آرزوجون خیلی خوش مزه بود"

وروبہ آقارضاادامہ دادم

"دستتون دردنکنہ"

آقارضا:"چرامن دست خانومم دردنکنہ"

آرزوجون:"توکہ چیزی نخوردی عزیزم غذارودوست نداشتی"

عمیق نگاهش کردموگفتم:

"ممنون همچی عالی بود"

آرزوجون:"نوش جونت عزیزم"

مهدیہ:"عِہ مامان قبول نیست توچراآرامواینقدرتحویل میگیری؟"

آرزوجون:"توچقدرحسودی دختر"

برگشتم طرف مهدیہ کہ بااخم نگاهم میکردبابدجنسی چندبارابروموبراش بالاانداختم

مهدیہ:"خودشیرین"

romangram.com | @romangram_com