#فردا_بدون_من_پارت_10

آنیتا بامکث گفت:

"من،تو،عرفانہ،مهدیہ باالناز"

دوباره باشک گفتم:

"کـدوم الناز؟"

آنیتا:"الـناز خودمون دیگہ"

عصبی خندیموگفتم:

"شوخـی میکنی،نــہ؟"

آنیتا:"نہ"

باجدیت گفتم:

"خوش بگذره"

آنیتا:"یعنی چی نمیای؟"

باحرص گفتم:

"نہ"

وگوشیو قطع کردم ،لـــعنتی!

**********************************

امروز سہ شنبس ودوتاکلاس دارم،کلاسام ساعت سہ شروع میشہ هنوزیہ ساعت وقت داشتم زودی آماده شدم وبعدپوشیدن کتونی هام ازخونہ زدم بیرون تصمیم گرفتم حالاکہ وقت دارم تایہ مسیری پیاده برم هنوزازکوچمون بیرون نزده بودم کہ متوجہ شدم یہ ماشینی داره دنبالم میاد اولش بیخیال بودم ولی بعدش شروع کردبہ بوق زدن همونطورسرم پایین بودم کہ دیگہ صدای ماشینہ نیومدبہ خیال اینکہ حتمارفتہ باخیال راحت راهموادامہ دادم کہ یهوبازوم کشیده شدبااخم وعصبانیت کاملابرگشتم طرف اون آدم مزاحم کہ باچهره ی خندون آرسام مواجہ شدم باچشای گردشده ازتعجب نگاش کردم بابهت گفتم :

"آرســـــــــام؟ تواینجاچیکارمیکنی؟"

بالبخندگفت:

romangram.com | @romangram_com