#فانوس_پارت_79
ـ زیاد دور نیست.
ـ عماد؟
ـ چیه؟
نگاهی به صورتش انداختم و از حرفی که میخواستم بزنم پشیمون شدم. سرم رو پایین انداختم وگفتم: هیچی!
ـ برگشتنه با ایمان برگرد.
ـ مگه اون اونجا کار نداره؟
ـ چشمش کور، باران خانوم مارو میرسونه بعد میره سرکارش.
ـ اینجوری که خیلی بده. خودم برمیگردم.
باتعجب نگاهی بهم انداخت وگفت: مطمئنی؟
ـ آره خوب، چیه مگه؟
ـ باران مطمئنی دیشب چیزی ندادن بخوری؟ دختر تو چرا یهو صدوهشتاد درجه فرق کردی؟
romangram.com | @romangram_com