#فانوس_پارت_77

ـ چرا لج میکنی؟

جوابش رو ندادم و رفتم توی اتاقم ودر رو هم بستم. روی تخت ولو شدم وحرف های ایمان رو دوباره مرور کردم: عماد همیشه از زن های خود ساخته خوشش میاد. زن هایی که روی پای خودشون وایمیستن وثابت میکنن که هیچی کمتر از یک مرد ندارند. زن هایی که هیچ کمبودی ندارند وازدواجشون واسه پرکردن خلاهای زندگیشون نیست. اگه میخوای توی بازی با نگار برنده باشی باید عوض شی باران. نگار هیچی کم نداره، درست همونجوریه که عماد میخواد فقط نمیدونم چرا دست دست میکنه!

ایمان راست میگفت. برای بدست آوردن عماد نباید جا میزدم. نباید کم می آوردم. باید بهش ثابت میکردم که منم میتونم مثل همه ی آدم های اطرافش باشم.

با اینکه دیشب دوتا کارگری که عماد گرفته بود همه جا رو تمیز کرده بودند ولی تا یک بار دیگه زمین رو جارو نکردم وهمه جا رو مرتب نکردم دلم راضی نشد. عماد خونه نبود وگرنه حسابی به خدمتم میرسید. ساعت 5 بعداز ظهر بود که صدای تلفن بلند شد. ازپله ها بالا رفتم وگوشی رو برداشتم: بله؟

ـ توکه هنوز خونه ای.

ـ کجا باید باشم؟

ـ من به ایمان گفتم امروز نیاد خونه تومیری اونجا.

ـ من که اونجا رو بلد نیستم.

ـ حاضرشو دارم میام دنبالت.

ـ خیلی خوب.

گوشی رو گذاشتم ودویدم توی اتاق. با اینکه بازهم استرس بیرون رفتن توی وجودم افتاده بود ولی سعی کردم باچند تا نفس عمیق به خودم بیام. بالاخره این بازی یه جایی باید تموم بشه. لباس های جدیدی که با ایمان خریده بودیم رو پوشیدم ومنتظر عماد روی یکی از مبل ها نشستم. 10 دقیقه بعد صدای آیفون بلند شد. گوشی رو برداشتم: بله؟

romangram.com | @romangram_com