#فانوس_پارت_76
لقمه ای که توی دهنش بود به گلوش پرید وبه سرفه افتاد. باترس ازجام بلندشدم وچند بار زدم پشتش وگفتم: چی شد؟ عماد؟
دستش رو بالا آورد وباصدای گرفته گفت: خوبم.
نگاهش کردم. صورتش هنوز یکم کبود بود ولی سریع به حالت عادی برگشت. یکم آب خورد وچشمای متعجبش رو به من داد وگفت: توچی گفتی؟
ـ گفتم از این به بعدبه جای اینکه ایمان بیاد اینجا من میرم آموزشگاهش.
چند بار پشت سرهم پلک زد وگفت: سرت به جایی خورده؟
با حرص گفتم: چطور؟
ـ تو که تاقبل از این میخواستی پاتو از دراین خونه بزاری بیرون یه نفر باید دنبالت راه میافتاد غش وضعف نکنی، حالا میخوای بری آموزشگاه؟
با دلخوری گفتم: ناراحتی نمیرم.
دستی به موهاش کشید وگفت: نه. منظورم این نبود. فقط... تو مطمئنی؟
از جام بلندشدم وهمونجوری که میرفتم سمت درگفتم: بااین برخورد تو ترجیح میدم نرم.
romangram.com | @romangram_com