#فانوس_پارت_69

باخنده گفت: مهمونه توِ نه من! مثلا مربیه توِ ها!

قهوه رو توی دوتا فنجون ریختم وخواستم از کنارش رد بشم که سینی رو از دستم گرفت وگفت: دیشب که تمرین نکردی، بدو الان معلمت گوشت رو میپیچونه. بدون هیچ واکنشی پشت سرش راه افتادم.ایمان روی مبل نشسته بود وبه اومدن ما نگاه میکرد. بخاطر وجود عماد یکم از معذب بودن دراومده بودم. روبه ایمان کردم وگفتم: دیشب نتونستم تمرین کنم، تا شما قهوه اتون رو میخورید منم یه نگاهی بندازم رو نت ها.

سری تکون داد و رو به عماد گفت: عماد این پیانیست رو از کجا آوردی؟

عماد باخنده گفت: هنوز که نشده!

ایمان: توی خونش هست. نمیدونی دیروز چه جوری منو حیرون کرد! همین که یه قطعه رو براش زدم بدون اینکه نت هارو براش بنویسم عین همون قطعه رو برام زد.

عماد باتعجب گفت: جدی؟

ایمان: آره. باورکن درآینده یه نوازنده ی مشهور میشه.

حوصله ی گوش دادن به بحثشون رو نداشتم. پشت پیانو نشستم وشروع به تمرین ک پردم. تقریبا وسط های تمرین بود که سوال ایمان باعث شد حرکت دست هام روی کلیدها کند تر بشه: نگارم دعوت کردی؟

عماد: نه.

ایمان: چرا؟

عماد: چرا باید دعوتش کنم؟

romangram.com | @romangram_com