#فانوس_پارت_66
ـ اون زن بیچاره مگه رباته که...
ـ پولشو میگیره.
ـ چرا فکر میکنی که هرکسی که دربرابر کاری پول میگیره دیگه حق اعتراض نداره؟ تواصلا میدونی که اون بیچاره چرا داره این کارو میکنه؟ ازمشکلات زندگیش خبر داری؟
نگاهم کرد وگفت: توی این دنیای کثیف اگه گرگ نباشی میدرنت.
با حرص دستی به کمرم زدم وگفتم: پس هرکی که ضعیف تر بود رو باید بدری آره؟
یکم ازچایش رو خورد وگفت: توچه علاقه داری بامن کل کل کنی؟ زندگی توی اجتماع به من چیزایی یاد داده که تو نمیتونی درکش کنی. دنیای اون بیرون اونقدر کثیفه که ایجاب میکنه گرگ باشم!
ـ من اون بیرون بودم عماد. یادت نرفته که یه روزی منم بین همین گرگا بودم؟ بغضی که توی گلوم به وجود اومده بود رو به زور فرو دادم وادامه دادم: من نمیخوام توگرگ باشی. تو واسه من باگرگ های اون بیرون فرق داشتی که اینجا موندم. وگرنه مثل گرگای بیرون از دست توهم فرار میکردم. عماد تو بابقیه فرق داری.
پوزخندی زد وگفت: فرق ندارم، فقط هیچ وقت خودمو بهت نشون ندادم.
با بهت نگاهش کردم وگفتم: توکی هستی لعنتی؟
از جاش بلندشد وگفت: یه گرگ که دلش نمیاد بره کوچولویی که توی خونه اش زندگی میکنه رو بدره. ودر برابر چشم های متعجب وخیره من از پله ها بالا رفت. احساس میکردم هیچ جونی توی پاهام نمونده. روی صندلیی که هنوز گرمای عماد رو داشت نشستم وسرم رو روی میز گذاشتم. واقعا عماد کی بود؟ چرا حاضرشده بودم کنارش بمونم؟ اونم یه مرد بود مثل همه ی اون هایی که دیده بودم. کسی که دنبال منافع خودشه. کسی که بجز خودش به کسی فکر نمیکنه.
romangram.com | @romangram_com