#فانوس_پارت_50
سری تکون دادم و بدون حرف درعقب روبازکردم ونشستم. با نگاه متعجب یکم نگاهم کردو بعدسرش رو پایین انداخت وسوارشد. از درحیاط که بیرون رفت پرسید: کدوم پاساژبریم؟
با من من گفتم: برای من فرقی نداره...هرجاکه خودتون رفتید.
از توی آیینه نگاهم کرد سری تکون داد. چند دقیقه بعدصدای گوشیش بلندشد.گوشی رو دم گوشش گذاشت وگفت: بله؟...سلام خوبی؟...قوربانت...آره یه 5 دقیقه ای هست که زدیم بیرون... نمیدونم... خودت گفتی ماکسی دیگه!...باشه...باشه باشه...آره...گوشی دستت...
وبدون اینکه به پشت برگرده گوشی روگرفت سمتم وگفت: عماده.گوشی رواز دستش گرفتم وروی گوشم گذاشتم.باصدایی که هنوزهم کمی مرتعش بود گفتم: سلام.
صدای بم عماد مثل همیشه پرصلابت ومحکم به نظرمیرسید: سلام.خوبی؟
ـ مرسی.
ـ کلاس خوب بود؟
ـ آره.
ـ ببین من پول به ایمان دادم، توفقط انتخاب کن.یه مانتوشلوارم بگیر.مال خودت کهنه شده.
ـ باشه... عماد؟
romangram.com | @romangram_com