#فانوس_پارت_35
عماد اما فقط مردونه دستش رو دور کمرم حلقه کرده بود وهیچی نمیگفت. چند دقیقه بعد سرم رو بلند کرد وگفت: هنوزم نمیخوای بگی چی شده؟
بااینکه هنوز سیر نشده بودم، با اینکه هنوز محتاج گرماش بودم خودم رو ازش جدا کردم ومثل خودش که استاد بحث عوض کردن بود گفتم: قرمه سبزی میخوری یا قیمه؟
لبخندی زد و گفت: قیمه!
از پله ها پایین اومدم وبعداز شستن صورتم ظرف غذا رو گذاشتم روی گاز تاگرم بشه. غذا رو کشیدم که سرو کله اش پیدا شد. وقتی دید روی میز فقط یه ظرف هست گفت: پس خودت چی؟
ـ تو خواب بودی من خوردم!
سری تکون داد ونشست پشت میز. به کابینت تکیه دادم وخوردنش رو تماشا کردم. سرش رو بالا گرفت وگفت: باران..ببینم تو موسیقی رو دوست داری؟
ـ موسیقی؟...نمیدونم!
ـ بعداز ظهر قراره ایمان بیاد.
ـ ایمان کیه؟
ـ یکی از دوستام!
ـ خونه ای دیگه؟
romangram.com | @romangram_com