#فانوس_پارت_2


ـ تو بخور من بعدا میخورم.

صدای صندل های لا انگشتیش که میخورد روی پارکت های کف تا توی اتاق می اومد. چند دقیقه بعد کارم تموم و شد و رفتم پیشش توی آشپزخونه تا دوباره هوس نکنه بدون خوردن صبحانه از خونه بره بیرون. نشسته بود پشت میزو داشت چاییش رو مزه میکرد. بخاطر بخاری که از لیوان چاییش بلند میشد فهمیدم که تازه ریخته. گفتم: قهوه هم هستا. به جای دهتا لیوان چایی یه لیوان قهوه بخور.

ـ صبح فقط چایی میچسبه.

ـ ساعت رو دیدی؟ اینجوری که تو داری معطل میکنی به قرارت نمیرسیا.

ـ نگران نباش. اون قرار بدون من شروع نمیشه.

ـ عماد؟

ـ چیه؟

یکم به چشماش که بخاطر نور لامپ آشپزخونه به عسلی میزد نگاه کردم و از حرفی که میخواستم بزنم پشیمون شدم: هیچی ولش کن.

ـ حرفتو نخور.

ـ میخواستم بگم منم ببری دیدم نیام بهتره.


romangram.com | @romangram_com