#فانوس_پارت_3
ـ اون جا جای تو نیست.
ـ چرا؟
ـ چرا نداره. تو بیای توی یه محیط مردونه که چی بشه؟
ـ ربطی به محیط مردونش نداره چرا هیچ وقت نخواستی من رو ببری شرکتت؟
جوابم رو نداد ویه تست از توی سبد برداشت و روش پنیر مالید. میدونستم که وقتی نخواد جواب سوالی رو بده تا خود صبحم التماسش رو بکنی فایده ای نداره.
داشتم وسایل صبحانه رو جمع وجور میکردم که عماد مثل همیشه با تیپ رسمیش که مخصوص قرار های کاریش بود از پله ها پایین اومد. با دیدنش توی اون کت وشلوار مشکی که بلوز سفید اسپرتش حسابی توش خودنمایی میکرد با اینکه چند دقیقه پیشش صبحانه خورده بودم تقریبا دل ضعفه گرفتم. نگاه مشتاقم رو ازش گرفتم تا چیزی از درونم نفهمه.
خدایا! تا کی باید طوفان وجودم روازش پنهان میکردم؟ تاکی باید کنارش زندگی میکردم وهیچ سهمی توی زندگیش نداشته باشم؟؟؟ تاکی؟ خدایا! دلم برای مامان تنگ شده. اگه اون بود حداقل یکم آروم بودم. یکم اضطرابم کمتر بود. اما حالا...خودت میدونی من به جز عماد هیچ کسی رو ندارم. خدایا اگه یه وقت ولم کرد؟ اون وقت همون سرنوشتی درانتظارمه که عماد نزاشت بهش دچار بشم!!!
ـ چیزی نمیخوای؟
با صداش از هپروت بیرون اومدم ویه بار دیگه نگاهش کردم. چشماش این بار به سبز میزد. گفتم: میشه یکم پول بهم بدی؟؟؟
ـ برای چی میخوای؟
ـ میخوام برم خرید تو خونه هیچی نداریم.
romangram.com | @romangram_com