#فانوس_پارت_161

لبخندی زدم و گفتم: بده؟

سرش رو تکون داد وگفت: نه. بد نیست. فقط به عماد نمیخوره با همیچین دخترایی رابطه داشته باشه.

ـ شاید منو آورده پیش خودش که کاراشو رتق و فتق کنم.

ـ حتما همین جوری بوده. ولی من هنوز نفهمیدم که چرا رضایت دادی که پیشش بمونی.

ـ بده برادرتون رو از تنهایی دراوردم؟

ـ نه بد نیست. فقط یکم عجیبه.

ـ چیزای عجیب توی دنیا زیاده.

کامیارخواست چیزی بگه که صدای عماد بلند شد: تموم نشد کارت؟

ظرف ها رو روی اپن گذاشتم و گفتم: چرا. دیگه تموم شد. فقط کاش یکم میوه و سبزی میخرید که غذا رو خشک نخوریم. هیچی تو یخچالت پیدا نمیشه.

عماد: بعد از ظهر میریم خرید. هرچی میخوای رو لیست بگیر.

سرم رو تکون دادم و رفتم سمت عماد و هر دوبا هم از در رفتیم بیرون. جلوی در بازوم رو گرفت و توی چشمام نگاه کرد و گفت: مگه نگفتم زیاد با کامیار گرم نگیر؟

romangram.com | @romangram_com