#فانوس_پارت_153
بدون اینکه چشم از دریا بگیره گفت: اینکه هیچ وقت کنار دریا احساس آرامش نکردم.
سرم رو از روی پام برداشتم و صاف نشستم. توی چشماش زل زدم و گفتم: چرا؟
با لبخند نگاهم کرد و گفت: گفتم که، مهم نیست.
ـ چرا برای من مهمه.
ـ نباشه.
ـ داری اذیت میکنی عماد.
از سرجاش بلند شد و گفت: پاشو بریم تو. هوا کم کم داره سرد میشه برای سرت خوب نیست.
ـ جوابمو ندادی.
ـ سوالت جوابی نداشت.
ـ داشت. تو نمیخوای حرفی بزنی.
ـ میشه تمومش کنی؟
romangram.com | @romangram_com