#فانوس_پارت_146


برگشتم سمتش و گفتم: چی شده مگه؟

اومد سمتم وگفت: مگه دکترت نگفت باید باند رو همیشه دور سرت ببندی؟

دستی کشیدم به پیشونیم و گفتم: آخ. یادم رفت.

روی تخت نشست و روی پنبه بتادین ریخت. اومد سمتم وهمونجوری که غر میزد پنبه رو کشید روی زخمم: با پیشونی لخت نشسته جلوی کولر. نمیگی این زخمه سر باز کنه بند آوردن خونش کار حضرت فیله؟ بگیر بالا سرت رو ببینم.

چون پنبه رو محکم کشید روی پیشونیم صدام در آودم: آخ... یواش بابا. چه خبرته؟

چونه ام رو گرفت توی دستش وبه کارش ادامه داد. بعد یه باند تمیز برداشت و پیچید دور پیشونیم. چون موهام زیرش گیر میکرد اصلا ازش خوشم نمیومد. گفتم: میشه برام کلاه بگیری؟ باند که میپیچی موهام رو میکشه سرم درد میگیره.

از روی تخت بلند شد و گفت: رفتم بیرون میگیرم برات. خواستی ساک منو جمع کنی حوله ام رو هم بردار.

ـ خودم میدونم. ناهار گرفتی؟

ـ چی بگیرم؟

ـ فرق نداره. ساعت 3. بدو دیگه عماد.


romangram.com | @romangram_com