#فانوس_پارت_142
ـ چون اگه نشناسدت فکر میکنه بهش علاقه داری!
ـ مگه چه جوری پرسدیم؟
باخنده سرش رو تکون داد وگفت: هیچی ولش کن. نه نامزد دارم.
ـ اسمش سهاست؟
ـ آره. حالا میارمش ویلا میبینیش. خیلی دختر ماهیه.
دیگه چیزی نگفتم و نشستم پشت پیانو. پس دلیل اینکه عماد میزاشت ایمان تا این حد بهم نزدیک بشه این بود که دل خودش یه جای دیگه گیر بود. از اینکه ایمان دست و پاش بسته است خیلی خوش حال شدم و کمی باهاش صمیمی تر شدم. میدونستم مردی مثل ایمان وقتی دل به کسی میبنده دیگه امکان نداره چشمش دنبال کس دیگه ای باشه.
با ضربه ای که به در خورد سرم رو از روی بالشت برداشتم. درد پهلوهام دوباره به سراغم اومده بود. با فکر این که شاید کامیار پشت در باشه با زور از جام بلند شدم وهمونجوری که شالم رو روی سرم میکشیدم گفتم: بله؟
در باز شد وچشمای هفت رنگی تو رو کنکاش کرد. کامیار قد راست کرد وگفت: ببخشید مزاحم شدم. عماد حمامه وگرنه مزاحم شما نمیشدم.
به پشتی تخت تکیه دادم و با زور گفتم: خواهش میکنم. دستم رو روی پهلوهام فشار میدادم بلکه دردش کمتر بشه.
کامیار یکم نگاهم کرد وگفت: مشکلی پیش اومده؟
romangram.com | @romangram_com