#فانوس_پارت_138
با دیدنم لبخندی زد وگفت: سلام. خوبی؟
ـ سلام. ممنون.
ـ سرت بهتره؟
دستی روی بانداژ کشیدم وگفتم: بد نیست.
ـ دیروز نیومدی؟
ـ یکم کار داشتم. برادر عماد اومده.
ابرویی بالا انداخت و گفت: اشکین؟
ـ نه. کامیار.
ـ هوووم. پس هرکول دوباره سر وکله اش پیدا شد.
romangram.com | @romangram_com