#فانوس_پارت_136


وسریع برگشتم سمت راه پله. اگه عماد نسبت به کامیار بهم هشدار نمیداد شاید بعد از مدتی اون هم برام مثل ایمان عادی میشد. ولی نمیتونستم درک کنم که عماد از چی برادرش اینقدر وحشت داره که میخواد ازش دوری کنم.

ـ آماده ای باران؟

یک بار دیگه به خودم توی آیینه نگاه کردم و بعد از برداشتن کیفم گفتم: آره.

از پله ها پایین اومدم و به کامیار نگاه کردم. روی کاناپه ی جلوی تی وی نشسته بود و داشت کانال ها رو بالا وپایین میکرد. نگاهی بهم انداخت و گفت: جایی میرید؟

سری تکون دادم و گفتم: میرم کلاس.

ابروش رو بالا انداخت و گفت: کلاس چی؟

با شنیدن صدای عماد برگشتم و به پشت نگاه کردم. داشت بند ساعتش رو میبست وهمونجوری پرسید: بریم؟

سرم رو تکون دادم و گفتم: بریم.

کامیار پرسید: نگفتید کلاس چی؟

ـ پیانو.


romangram.com | @romangram_com