#فانوس_پارت_135

عماد با پوزخند گفت: خودت که میدونی گذشته برام تموم شده.

کامیار: کم تظاهر کن.

عماد با بی حوصلگی گفت: باران، قهوه هات اماده نشد؟

گفتم: چرا. الان میارم.

عماد: ممنونت میشم.

کامیار: من هنوز نفهمیدم که این بانو چه جوری رضایت داده پیش داداش خل وچل من بمونه.

عماد: مگه مهمه؟

کامیار: نه. برام عجیبه.

عماد: بزار عجیب بمونه.

با سینی قهوه وارد سالن شدم. سینی رو گذاشتم روی میزو خواستم برگردم تو اتاقم که صدای کامیار بلند شد: خودتون نمیخورید؟

برگشتم و بعد از اینکه نگاه کوتاهی به چشمای عماد انداختم گفتم: ممنون. میل ندارم.

romangram.com | @romangram_com