#فانوس_پارت_132


از کنارش رد شدم و رفتم سمت آشپزخونه. قهوه جوش رو روی گاز گذاشتم و از خودم پرسیدم: یعنی چی شده؟

صداش که از پشت سرم اومد برگشتم سمتش: کامیار بعداز ظهر میرسه.

ـ چشمت روشن.

کلافه دستی توی موهاش کشید وگفت: اتاق ته راه رو رو براش مرتب میکنی؟

ـ حتما.

ـ باران؟

ـ بله؟

ـ اگه چیزی ازت پرسید... بگو...

فنجون قهوه رو گذاشتم جلوش و پرسیدم: چی شده عماد؟

نفسش رو بیرون داد وگفت: کامیار نباید بفهمه که تو از کجا اومدی.


romangram.com | @romangram_com