#فانوس_پارت_131

سیروس ابروهاش رو توی هم کشید وگفت: رفت؟

باترس سری تکون داد. سیروس داد کشید: خیلی خوب. حالا چرا وایستادی عین بز منو نگاه میکنی؟ برو بالا.

باترس قدم هاش رو کشید وسریع از پله ها بالا دوید.

ـ باران؟ کجایی دختر؟

سرم رو از توی دفتر درآوردم ودر جوابش گفتم: تو اتاقمم.

صدای قدم هاش که از پله ها بالا میاومد رو شنیدم. جلوی در ایستاد وگفت: اینجایی؟

از روی صندلی بلندشدم وگفتم:چی شده؟

نفسش رو به بیرون فوت کرد وگفت: هیچی.

ـ کاری داری؟

ـ هان؟... آره آره. ولی اول یه قهوه برام درست میکنی؟

ـ باشه.

romangram.com | @romangram_com