#فقط_من_فقط_تو_پارت_32
ابرو هاشو داد بالا و گفت:
-باشه..ما بریم دیگه تو هم به کارت برس..
بعد از خداحافظی با من با الناز و اون دختره هم خداحافظی کردن و رفتن..ساعت حدودای یک یک و نیم بود..دیگه باید می رفتیم بعد ساعت چهار دوباره برمی گشتیم..رو به الناز گفتم:
-تو میری؟
-نه میمونم بوتیک یه سری چیزا رو به شیدا یاد بدم بعدش میرم و فردا عصر میام..
آهان اسمش شیدا بود..
-ناهار چی؟
-با خودم آوردم
-اوکی من میرم خونه و یکی دو ساعت دیگه میام..
-باشه
به سمت خونه رفتم اما توی راه نظرم برگشت..نمیدونم چرا حوصله ی خونه رو نداشتم..به سمت فست فود همیشگی رفتم و برای خودم هات داگ پنیری سفارش دادم..به این فکر می کردم که دلیل اصلی بابا برای این که من اونجا کار کنم چیه..من که داشتم مدرکمو می گرفتم..این کارا برای چی بود؟دانشکده ی موسیقی درس می خوندم و از پنج سالگی عاشق ساز بودم..بابام مخالف بود و می گفت باید بری یه رشته ای که بعد ها بتونی کار خونه ی من رو اداره کنی..اما من کارخونه نمی خواستم فقط یه آموزشگاه می خوام...بعدش شرط گذاشت که باید یه سال توی بوتیک کار کنی تا بعدش برات آموزشگاه بزنم..اما دلیل این کارشو هرگز عنوان نکرد..
romangram.com | @romangram_com