#فقط_من_فقط_تو_پارت_33
بعد از خوردن هان داگم رفتم بوتیک..امروز خیلی بی حوصله بودم...
وقتی وارد بوتیک شدم دیدم الناز نیست و به جاش دختره نشسته بود
-الناز کجاست؟
-الناز رفت..امشب نمی تونست بمونه بجاش من می مونم
اصلا حوصله ای این که یه دختر دیگه هم بیاد و اینجا کار کنه نداشتم تازه داشتم سعی می کردم الناز رو تحمل کنم که باز..ولی به قیافه ی این یکی نمی خوره که...نمی دونم..اصلا نمیتونم دخترا رو درک کنم(آخه کدوم پسری تونست که تو بتونی...)
شيدا
با ديدن اون دو تا يه فكر تلخ توي ذهنم شروع به بچه دار شدن كرد و تصميم به خالي كردن جيبم گرفت. يه بار ديگه به دختره ناه كردم يه تيپ فوق عالي و البته كاملا راحت داشت كه نشون مي داد اصلا مذهبي نيستن و پولدار بودنش رو به رخ مي كشيد. چشم هاي بادامي با يه ظاهر كاملا معمولي نه حال بهم زن نه ملكه ي زيبايي جهان ولي لامصب چشماش خيلي ناز بودن چشم هاش زيتوني خيلي خاصي بودن كه همه رو جذب خودشون مي كردن. واسه موهاش هم كلي خرج كرده بود و اونا رو هم زيتوني كرده بود با اون صد من وسايل ارايش كه خرج اون صورتش كرده بود ميشه گفت قشنگه. اگه لباساي معمولي من و لباساي شيك اون رو فاكتور مي گرفتيم ظاهر اون برتري نسبت به مال من نداشت ولي پسره نه خيلي ماماني بود والبته خوش لباس لباسايي كه پوشيده بود مطمئنا رو هم پونصد تومن مي ارزيد يعني حقوق يك ماه من. از اون قيافه هاي دختر كش داشت كه از چشماش غرور برتري بارش مي كرد از اونايي كه فقط خودشو ادم محسوب مي كرد و لا غير. هه هه ههه به قوا الهه باز رفتم رو كانال عربي.
مطمئنا وضع هر دوتاشون عالي بود پس چرا اقاي صالحي اونا رو به جاي من اورده بود؟!!! يعني بايد دوباره دنبال شغل مي گشتم واي خدا جووون نه!....
تو همين افكار بودم كه با صداي جيغ مانند الناز به خودم اومدم.
الناز: هي شيدا كجايي تو؟!!
من: ها؟ چي؟
الناز: ها و زهر مار
romangram.com | @romangram_com