#فقط_من_فقط_تو_پارت_30
-بله؟
الناز اومد سمتم و گفت:
-آقا آرتین بابات این خانم رو استخدام کرده..صبح ها بجای من میاد من ساعت هفت عصر به بعد میام سر کار..
-چرا به من نگفته؟
-نمی دونم از خودش بپرس..
با اعصابی داغون روی صندلی نشستم آنا هم دیگه چیزی نگفت..الناز اومد و اونو برد کنار خودش تا باهاش حرف بزنه و غریبی نکنه..بعد از اینکه چند تا مشتری اومدن و رفتن آرمین اومد بوتیک..
آرمین-به چه بساطی به هم زدیا
-برو بابا به اینم میشه گفت بساط؟
نگاهش به الناز افتاد و چشماش برق زد..
-سلام خانم
الناز لبخندی زد و گفت:
romangram.com | @romangram_com