#فقط_من_فقط_تو_پارت_211
آرتین که رفت تازه تونستم به دور و برم یه نگاهی بکنم. رو زمین نشستمو پاهامو دراز کردم. یه اتاق مربع شکل بود که یه سرویس کوچیک و یه آشپزخونه فسقلی و یه کمد توش بود. همه چیزی که تو اتاق بود همین بود.
آروم از جام بلند شدم و رفتم دستشویی. بیرون که اومدم رفتم سمت کمد. بذار یه نگاهم به این تو بندازم. تو کمد دو دست رختخواب بود. خدا روشکر که حالا دو تاست.
یه لحظه به خودم اومدم. یه نگاه دیگه به کل اتاق انداختم. من اين جا چی کار می کنم؟؟؟؟ قراره من امشب تو این اتاق کوچیک تنها با یه مرد باشم. با آرتین.
تازه به خودم اومدم و فهمیدم چی به چیه. با دست یکی زدم تو سرم. بمیری شیدا اون موقع که آرتین ازت پرسید چی کار کنیم اصلا" به فکر تنهایی و شب و اینا نبودی. فقط به فکر سرما و بادی بودی که میومد و تنت و دون دون کرده بود.
همیشه عجولی و زود تصمیم می گیری. حالا امشب و چی کار کنم؟؟؟؟
نشستم گوشه اتاق و تکیه دادم به دیوار و پاهامو دراز کردم. زانوم می سوخت. دامنم و تا بالای زانوم کشیدم بالا. بد جوری زخمی شده بود. یه ل*خ*ته خون بزرگم روش بسته بود. اه دلم بهم خورد. طاقت دیدن خون و نداشتم. رومو برگردوندم یه سمت دیگه.
شب شده. من اینجا تنهام. صدای باد میاد. دارم کم کم می ترسم. به زور و به کمک دیوار بلند میشم و می رم سمت در. در و قفل می کنم. دوباره بر می گردم سر جام میشینم. صدای باد بیشتر میشه. رعد و برق میزنه. کم کم صدای بارش بارون هم میاد.
داره بارون میاد. چرا آرتین برنگشت؟؟؟ من می ترسم. کاش زودتر بیاد. اه اصلا" کجا رفت؟؟؟ ....
با شنیدن کوبیده شدن در یه جیغ کوتاه کشیدم و خودمو کشیدم سمت گوشه دیوار. رسما" سکته رو کردم.
با ترس گفتم: کی ... کیه ؟؟؟؟
romangram.com | @romangram_com