#فقط_من_فقط_تو_پارت_210


برگشتم زیر ب*غ*لشو گرفتم و اومدیم بیرون.

من: خوب اینم از لباس. حالا باید بریم یه جایی برای شب پیدا کنیم.

کنار ساحل پر بود از اتاقکهای کوچیک که ظاهرا" به مسافرها اجاره می دادن.

رفتیم اونجا و از یکی که مسئول بود در موردشون پرسیدیم. گفت الان فقط یه اتاق خالی داریم. اگه دو تا می خوایم تا فردا باید صبر کنیم.

آخه فردا به چه دردمون می خورد؟ برگشتم به شیدا نگاه کردم. با دستهاش خودشو ب*غ*ل کرده بود. باد میومد. انگار سردش شده بود.

گفتم: چی کار کنیم؟؟؟؟؟

شیدا یکم اخم کرد و گفت: بگیرش دیگه بهتر از اینه که شبو تو خیابون بخوابیم. داره هوا سرد میشه. می ترسم دست دست کنیم اینم بپره.

چشم ازش برنداشتم. انگار واقعا" سردش بود که این حرف و زده بود. شایدم خیلی به من یا خودش اطمینان داشت که براش مهم نبود که شب و با من تو یه اتاق بمونه. هر چند بار اول نبود. اون روز که از استخر اوردمش بیرونم شب تو یه اتاق خوابیدیم.

بی خیال فکرهای دیگه شدم و اتاق و اجاره کردم. به شیدا کمک کردم و بردمش تو اتاق. نایلونای توی دستمو گذاشتم تو اتاق و به شیدا گفتم: تو بمون من میرم بیرون یه سری وسیله بگیرم. یه چیزی هم برای شام می گیرم میام.

یه سری تکون داد. در و بستم و رفتم.

شیدا


romangram.com | @romangram_com