#فقط_من_فقط_تو_پارت_191

-: متشکرم ...

با لبخند گفتم: آدم برای سوغاتی تشکر نمی کنه.

سرشو بلند کرد و تو جواب لبخندم یه لبخند زد. همین برای من کافی بود.

اسباب بازیها رو گرفتیم و از مغازه اومدیم بیرون.

هوا خیلی خوب بود. دوتایی با هم قدم می زدیم. به آدمها و مغازه ها نگاه می کردیم. چشممون خود به یه جمعیتی که دور یه چیزی جمع شده بودن. با شیدا رفتیم جلو و از بین جمعیت گذشتیم.

چشممون خورد به یه گروه موسیقی البته گروه آنچنانی که نبود. دو نفر نشست بودن و گیتار می زدن یکی هم می خوند.

ایستادیم و به صوای خوندن و آهنگشون گوش دادیم. چشمم روی ر*ق*ص دست گیتاریستها روی سیم گیتار بود. چقدر دلم برای گیتار زدن تنگ شده بود. ای کاش گیتارمو می آوردم.

آهنگ که تموم شد همه براشون دست زدن. یه فکری زد به سرم. بی حرف رفتم جلو. رفتم پیش یکی از پسرا که گیتار می زد. به ترکی بهش گفتم: میشه من از گیتارتون استفاده کنم و یه آهنگ بزنم؟

پسره یکم نگاهم کرد.

یه لبخند زدم و شیدا رو بهش نشون دادم و گفتم: اون خانمو می بینید؟ نامزدمه. می خوام با گیتار و خوندن عشقمو بهش نشون بدم.

پسره یه لبخندی زد و گیتارو گرفت سمتم. خندیدم و گیتارو گرفتم. یه دستی به بازوم زد و نشوندم رو صندلی.

یکم رو صندلی جابه جا شدم.

romangram.com | @romangram_com