#فقط_من_فقط_تو_پارت_152


حس کردم آرتین من و به خودش فشار داد. یه چیزی تو قلبم افتاد.

تو طبقه امون پیاده شدیم. دیگه نم یدویید. دیگه عجله نداشت آروم آروم قدم بر می داشت. حس خوبی بود. منم دوست نداشتم تند بره. نباید این حس و می داشتم نباید دویت می داشتم که تو ب*غ*لش باشم باید به خودم تشر می زدم. اما نه ... هیچ کاری نکردم. من می خواستم اینجا باشم تو ب*غ*ل آرتین. عجیبه اما آرامش می داد.

یکی اومد سمتمون در و باز کرد و آرتین به ترکی یه چیزی گفت. چشمهامو باز نکردم. حرکت کرد. ایستاد. احتمالا" به تخت رسیده بدیم. منتظر بودم بزارتم پایین اما ...

با یه حرکت یکم بردم بالا و کشیدم تو ب*غ*لش. داغ شدم. صدای نفس عمیق کشیدنشو دم گوشم شنیدم. صورتم تو سینه اش بود. تاره یادم اومد که از استخر همین جوری اومده بیرون و بدنش ل*خ*ته.

فاصله ای بینمون نبود. با تمام وجود و قلبم داشتم حسش می کردم. گرمم شده بود. به زور خودمو نگه داشتم که عکس العملی نشون ندم. که چشمهامو باز نکنم.

حواسم به بدن ل*خ*تش نبود. یهو از خجالت و شرم گر گرفتم.

گذاشتم رو تخت. آروم چشمهامو باز کردم تا ببینم خودش کجا می خواد بره. دیدم بالا سرم ایستاده و نگاهم میکنه. سعی کردم آروم دوباره چشمهامو ببندم. قلبم تو سینه ام تالاپ تولوپ می کرد.

صدای پاشو شنیدم که ازم دور و نزدیک میشد. رو تخت نشست. صدام کرد.

آروم و نرم. با قشنگترین صدایی که تا حالا شنیده بودم؟

قشنگترین صدا؟ این چه حسی بود که در من ایجاد شده بود. اونم به این سرعت. شایدم بود و من تازه کشفش کردم.

آروم چشمهامو باز کردم و چشمهام خیره شد به نگاهش. تو دستش لباس بود بالا آوردم و بهم نشون داد.


romangram.com | @romangram_com