#فقط_من_فقط_تو_پارت_133

با اخم گفتم: نمی خوام.

خنده اش رفت. با تعجب گفت: چرا؟؟؟؟؟

-: مگه من گدام که تو برام گوشی بخری؟ بخوام خودم میرم می خرم. الانم نمی خوام . خودت نگهش دار.

اخم کردم و رامو کشیدم برم که بازومو کشید و کشوندم عقب صاف تو چشمهام نگاه کرد و گفت: دیگه این حرف و نزن. تو گدا نیستی. من گدام چون محتاجم به اینکه تو این گوشی و قبول کنی. من نیامندم نه تو.

متعجب و ناباور تو چشمهاش زل زدم. منظورش چیه؟

تو چشمهاش گم شده بودم. اونم چشم ازم بر نمی داشت. گیج بودم. گیج تر شدم. چرا آرتین با من این کارو میکنه؟ چرا انقدر خوب داره رفتار میکنه؟ چرا داره گیجم میکنه؟ می خواد دوباره اذیتم کنه؟ که بگه تو عاشق من شدی؟ که به من فکر می کنی؟ نه من به این پسره فکر نمی کردم اصلا:

نه فکر نمی کردم. تا دیروز .... تا دیشب ... تا امروز .... دارم بهش فکر می کنم ... به کارهاش ... سعی می کنم بفهممشون ... کارهاش .... حرفهاش ... نگاهش ... تغییرش .... حتی این جمله اش ....

آرتین یه تکونی خورد و خودشو کشید عقب. دستمو گرفت و گوشی و گذاشت تو دستم. گیج به دستمو گوشی نگاه کردم. سرمو بلند کردم به آرتین نگاه کردم.

سرش پایین بود. نگام نمی کرد. کلافه بود.

آروم گفت: تو هیچ جا رو بلد نیستی. زبون اینا رو هم نمی فهمی. نمی خوام همه اش نگجرانت باشم که نکنه یه وقت گم بشی و من نتونم پیدات کنم. تو امانتی دست من و من باید مواظبت باشم. پس این گوشی و سیم کارتو قبول کن.

این و گفت و سریع برگشت و رفت سمت در. منم مات رفتنش و نگاه کردم. بعد یه دقیقه به خودم اومدم. رفتم بیرون. دیدمش که جلوی یه مغازه ایستاده.

رفتم کنارش. بی حرف راه افتادیم و برگشتیم هتل.

romangram.com | @romangram_com