#فقط_من_فقط_تو_پارت_134
خیلی خسته بودم. تا برگشتیم هتل رفتم تو اتاقم. لباسهامو عوض کردم و خودمو انداختم رو تخت
خسته بودم اما خوابم نمی برد. یکم این پهلو به اون پهلو شدم. طاق باز خوابیدم و دستهامو گذاشتم زیر سرم.
به سقف نگاه كردم لوستر اتاقم حباباي قشنگي داشت يه حالت بي انتهايي توشون به چشم مي خورد كه خيلي قشنگ بود.
ياد خانوادم افتادم مخصوصا نيما كوچولو خيلي دلم براش تنگ شده بود بايد حتما به خونه زنگ مي زدم.
یهو با سرعت نور بلند شدم.
گوشی ... سیم کارت ....
سریع رفتم از تو کیفم گوشی سفید خوشگله رو در آوردم . خوب شد آرتین این و برام گرفت. خدا خیرش بده.
آره خدا خیرش بده بی شعور اون موقع که باید تشکر می کردی مثل سگ پاچه اشو گرفتی.
خوب حالا بعدا" تشکر می کنم.
سریع یه زنگ به مامان اینا زدم. وای که چقدر دلم براشون تنگ شده بود. با تک تکشون حرف زدم. نیما بهانه امو می گرفت. میگفت بیا منم با خودت ببر. عزیزم.
romangram.com | @romangram_com