#فقط_بخاطر_دخترم_پارت_8

ماشینو گوشه اتوبان زد رو ترمز و محکم چونم و گرفت فیلمبردار از سمت دره راننده دنبالمون میومدو همین طوری مشغوله فیلمبرداری بود

پویان: به علی قسم یک باره دیگه بخوای از این گها بخوری اون بچه ژیگول و شقه شقش میکنم حاااااالیییییته

_..............با..شه

پویان: نشنیییییییییییییدممم

بااااااااشه باااااااااشه فقط دستتت از سرم بردار با جونه محمد

چنان فشاری به چونم داد که دردش کله بدنم رو گرفت رگه پیشونیش دوباره بیرون اومده بود

پویان: گفته بودممم بهت مهتاببب گفتهههه بوووووودم بهت اااااگهه

مهتاب: ترخدا معذرت میخوام از دهنم در رفت کاری نکن لال میشم نمیگم محمد خواهش میکنم برو راه بیفت

ممنون محمد ممنون محمد رفت جزء خطه قرمز های زندگیم چقدر تا چقدر دووم میارم هااان تاکییی....

ماشین دوباره روشن شد و حرکت کرد تو اینه خودم دیدم موهام بلوند شده بودن و لنزه ابی تو چشمای سبزم جاخوش کرده بود،سرخی ل*ب*ا*م خیلی خیره کننده بود....کاش،....هه..کاش، دقت کردی خدا جونم چند وقته همش دارم میگمم کاااااش....ای کاش... از این کلمه ها متنفرم چون فقط حسرت تو دله ادمو پر رنگ تر میکنه بعد از گرفتن کلی عکس تو آتلیه و باغ به سمته هتلی که مراسم عروسی برگزار میشد راه افتادیم ساعت شیش بود که رسیدیم به هتل باغ هتل خیلی خیلی زیبا بود با نور های صورتی و بنفش و بادکنک های صورتی بنفش و سفید تزیین شده بود مشعل های بلنده و خیلی شیک دور تا دوره باغ رو گرفته بود چون پاییز بود هوا زود تاریک شده بودو فضای اونجا با نوره مشعل ها روشن بود به هر قدمی که به اتاق عقد نزدیک تر میشدم قل*ب*م بیشتر میگرفت قسمت...قسمت... چه واژه مسخره ایی خدایا قسمت چیه؟ خیر چیه؟ خیر اینه که با یه دیوه انسان نما ازدواج کنم ! قسمت اینه که به عشقم نرسم این سرنوشتیه که تو برام درنظر گرفتی بوی اسفندی که خدمه دود کرده بودن و دلارهایی که خانم رادمهر روی سرمون میریخت اگه مامانه محمد بود نقل های رنگی رو سرمون میرخت و کِل میکشید ولی اینا با کلاس بودن کِل کشیدن در سطح اینا نبود بود.....

ما کجا و اینا کجا

پویان:پسسسس کی میااااد این عاااقد

تمام فامیل های نزدیک توی اتاق عقد بودن فامیلای منم از شیراز اومده بودن ولی عاقد هنوز نیومده بود استرس شدیدی داشتم خیلی حالم بد بود پویان کنارم نشسته بودو ل*ب*ا*شو از حرص میخورد ارم درگوشش گفتم:..به..به دستشویی نیاز دارم می..شه تاعاقد

منتظر بودم پویان بپره بهم و بگه بتمرگ سره جات درست حدس زدم پرید بهم ولی نگفت بتمرگ سرجات: ااااررره بروو ولیی زود بیا

با کمک نگین دختر عموم لباس عروس پفی بلندم رو جمع کردم و به سمت دره اتاق عقد رفتم همه یه جوری نگام میکردن انگار توقع نداشتن عروس قبله عقد از اتاقه عقد با اون لباس عروس سنگین و شیفون بلندش از کناره داماد بلند شه


romangram.com | @romangram_com