#فقط_بخاطر_دخترم_پارت_67
پرستار از اتاق بیرون رفت از خستگی داشتم میمردم مهتاب هنوز بهوش نیومده بود رنگش زرد شده بود و موهاش به پیشونیش چسبیده بود خداروشکر که کیسه ابش پاره نشده بود فقط هنوز زود واسه بقل کردن دخترکم
جواهر از مصرف زیاده مواد مخدر حالش بد شده و تشنج کرد استینای کتم و تودهنش گذاسته بودم تا قفل نکنه که با شنیدن صدای جیغ مهتاب جواهرو ول کردم به سمت اتاق رفتم نمیدونستم به این برسم یا اونیکی اخرم زنگ زدم اورژانس تو این مدتم با بدبختی حواسم به دوتاشون بوده
سرمو گذاشتم روی تخت کم کم داشت خوابم میبرد که در باز شدو فتحی پرید تو اتاق : اقای دکترررر
_بللله چیشده ؟؟؟
_دکتر اشفته اومدن به همراه مادره خانم صدیق بیمارستانو گذاشتن رو سرشون با عصبانیت از جام بلندشدم: خانم فتحی شما اینجا بمونید تنها نزارید مهتابو رسیدگی میکنم از اتاق خارج شدم حرف اخره فتحی: مردم شوهر دارن ماهم داریم رو نادیده گرفتم سولماز به همراه یه زنه دیگه که به لطف عمل جراحی جوون مونده بود داشتن دادو بیداد میکردن: سوووولماااززز اینجااارو گذاشتییی رو سررت فکررر کردییی چاله میدووونه هاااااا
_جواهر خونه تو چیکار میکرررده هاااان چیکاررر کردییی با جواهررر
_مرتیکه دختره نارنینم
_خفه شووووسولماز واگر نه یجورییی میزنمت که یادت نره خالت ساکت کن صبرم حدی داره
دکتر صابری از اتاق خارج شد که مادره جواهر گفت: اقای دکتر دخترم چیشد
صابری:متاسفم خانم صدیق دخترتون به علت ایتفاده زیاد از مواده مخدر فوت کرد بدنشون انادگی استفاده اون همه مواد رو نداشته به شماهم تسلیت میگم خانم دکتر
سولماز و مادره جواهر بیمارستانو روسرشون گذاشته بودن یک ساعته بیمارستان پر سد از فامیلا اینا اونقدر شعور نداشتن بفهمن تو بیمارستان باید خفه شن ساعت هشت بود که دیدم واسه زنگ زدن به مامان اینا بهترین فرصته شماره پریا رو گرفتم
بوق
بوق
بوق.....
داشتم از جواب دادنه پریا نا امید میشدم که صدای خابالوی پریا منو از قطع کردن گوشی منصرف کرد: االو..وو
romangram.com | @romangram_com