#فقط_بخاطر_دخترم_پارت_65
پویان: همین الان از اول تا اخرش خواب بودی همسفر خوب به تو میگن بخدا بیا بیرون خدای خوابم گردنمم درد گرفت
پویان ناراحت بود خدایی منم بودم ناراحت میشدم
مهتاب: پو..یا..ن..من.میدونی اخه
پویان: خیلییی خوب باشه حالا بیا بیرون ریموت و بزنم
از ماشین پیاده شدم و بعده زدن ریموت باهم دیگه سواره اسانسور شدیم پویان چشماش قرمز شده بودو موهاش بهم ریخته همون لحظه حرکت بچه رو به طرف پویان احساس کردم
لبخند روی ل*ب*م اومد پویان نگام کردو گفت : چیشد
مهتاب: هیچی دخترتم از خواب بیدار شده داره والیبال بازی میکنه
پویان: فدای این گیس گلابتون برم من
دره اسانسور باز شدو منو پویان از اسانسور خارج شدیم و با دیدن جواهر که پشت دره خونه نشسته بودو گریه میکرد شوک زده بهم نگا کردیم
پویان: جوااااهرر تو اینجاااا چیکار میکنی این موقعععع شب هاااا
جواهر: پویا...ن یاسر.. پویان یاسرو کشتم
با این حرف جواهر خواب از سره منو پویان پرید
پویان: چییییی؟؟؟چیکااررر کردی؟؟
جواهر: جسد..شو انداختم تو انباری پویان میتر..سمم
پویان: احمققققق چیکارر کردی تو به پلیس خبرر دادی
romangram.com | @romangram_com